اسفند ماه سال 1389 بود اگر اشتباه نکنم ... سومین اردوی راهیان نور دانش آموزی مسجد الزهرا(س) که با جمعیتی بالغ بر 21 نفر برگزار شد ! بماند حال و هوای عجیبی که از یک شب اسکان در معراج الشهدای اهواز برایمان پیش آمد تا عین الله در اروند رود و شهید سعید کربلایی در کانال کمیل و کنار کانال حنظله... 

- +

اصلا نمیدونستیم یه همچین جایی هم هست ... می خواستیم بریم فکه ، راه بسته بود ، راه افتادیم به سمت دوکوهه تومسیر برخوردیم بهش ... تازه وقتی هم پیاده شدیم به نیت دیدن منطقه نبود که ! واسه رفع عطش و تجدید وضو و ... بود که کم کم به لیگ کُشتی هم کشیده شد ... تازه اگه اصرار خادم های اونجا نبود که حتی متوجه نمیشدیم اینجا چه خبره ...

- +

رفقا وقتی فقط خدارو درنظر بگیرید ، دیگه از هیچی ترس ندارید ، حتی از گلوله مستقیم دشمن ! تمام فکر و ذکرتون میشه خدا ...  میری رو خاکریز و شروع میکنی به رجز خوندن . . . خادم باصفای یادمان شهید اسکندرلو ( که البته اون موقع یه حسینیه ی حصیری و بود و پر از صفا ... ) شروع کرد به روایت کردن و منم از همون موقغ ذهنم درگیر این قصه شد ...  جدا چرا یه فرمانده باید یه همچین کاری بکنه ... تصورش رو بکن کار عملیات گره خورده باشه و نیروها پشت خاکریز نهایی ، به اصطلاح فرمانده های جنگ ، زمین گیر شده باشن ... نمیدونم چرا !؟ شاید به خاطر ترس باشه! یا جرئت کم! یا غلبه تاکتیکی دشمن! یا پیش بینی شکست عملیات و ناامید شدن! یا خستگی و رو شدن ناتوانی ها و نقص ها! یا کم آوردن و کوفته شدن! یا محافظه کاری واسه تموم نشدن مهمات! یا تدبیر کردن و سیاست چیدن واسه هجوم مجدد! ... خلاصه به هردلیلی هست ، ظاهرا منطقیه ... چون دشمن داره با تمام قوا آتیش میریزه رو سرت و تورو انداخته تو محاصره ... و تو هم نمیتونی بری جلوی خط مستقیم آتیش دشمن که . . . !!؟ میتونی!؟

ای خدا...! چی می تونه بلندشون کنه...!؟ داد و بیداد ...!؟ اخم کردن و عصبانی شدن !؟ التماس کردن و قربون صدقه رفتن ... !؟ دستور نظامی دادن ...!؟ آیه و حدیث خوندن ...!؟ حجت شرعی از حرفای امام(ره) و ... آوردن...!؟ نه . . . 

- +

ما جزو تیپ 10 سیدالشهداء(ع) بودیم. فرمانده گردان ما شهید حاج حسین اسکندرلو بود. تو عملیات جزیره مجنون ، گردان زهیر بدجوری افتاد توی محاصره عراقی‌ها، طوری که هیچ راهی نداشتیم و بچه‌ها به کلی روحیه خودشون و از دست دادن ... یهو دیدیم حاج حسین اسکندرلو سلاح خودش و به دست گرفت و رفت بالای خاکریز و از همون جا مثل جنگ‌های صدر اسلام شروع کرد با صدای بلند رجزخوانی کردن ... « من! حسین اسکندرلو، فرمانده گردان زهیر هستم. با رمز یا حسین (ع) شروع کردم و مثل مولای خودم ایستادگی می‌کنم و قصد عقب‌نشینی و اسیر شدن در مقابل شماها رو هم ندارم ... »

- +

وقتی حاج حسین تو فکه بلند میشه و میره روی خاک‌ریز  و به دشمن می‌گه: « نامرد‌ها منو بزنید ... » نیروی  بسیجی پشت خاکریز دیگه نمی‌تونه دست نگه داره و کاری نکنه ... خود به خود ترسش می‌ریزه ... به خودش می‌گه : ...

- +

به خدا اصلا دلم نمیاد هیبت متن رو با این چن کلام آخر بشکونم و کار رو از اوج قدرت به قعر ذلت بکشونم ... خصوصا که چند ساله از ترس « هرزه گویی » و « حدیث نفس » جرئت دست به قلم بردن هم نداشتم ... ولی حقیقتا جای یه همچین روحیه ای خالیه ... اصلا فکرشو نکن که جای حاج حسین خالیه ها ... نه !

" بل احیاء عند ربهم یرزقون " یعنی که زنده است و با منه ... منتها منم که خودم و نرسوندم پشت خاکریز نهایی ... منم که نا آماده اومدم واسه عملیات و پشت خاکریز زمین گیر شدم ... منم که تا چهارتا مشکل دور و برم و گرفته ، زمین گیر شدم ... منم که تا نقص هام و دیدم میخوام از پشت خاکریز فرار کنم و برم عقب ...

و إلا اگه یه نگاه به نوک خاکریز کنم ، میبینم ... به خدا میبینم حاج حسین و که رفته رو نوک خاکریز و هیچ توجهی هم به دشمنش نداره ...
از بس توجهش رفته سمت خدا که دیگه اصلا به هیچی فکر نمیکنه ... حتی گلوله دشمن . . . فقط داره رجز می خونه ...

- - - - - - - -

پی نوشت : 
- «إذا کانَ الغالِبُ على العَبدِ الاشتِغالَ بِی، جَعَلتُ بُغیَتَهُ و لَذَتَهُ فی ذِکرِی»
هرگاه یاد من بر بنده‌ام غالب شود، خواهش و خوشى او را در یاد خود قرار دهم.

«فإذا جَعَلتُ بُغیَتَهُ و لَذَتَهُ فی ذِکرِی عَشِقَنی و عَشِقتُهُ»
هر موقعی که این خواهش و خوشی او را در یاد خودم قرار دادم، عاشق من می‌شود. من هم عاشق او می‌شوم.

«فإذا عَشِقَنی و عَشِقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فیما بَینی و بَینَهُ»
موقعی که من عاشق او شدم و او هم عاشق من شد؛ حجاب بین خودم و او را برمی‌دارم.

- «و صَیَرتُ ذلِکَ تَغالُباً علَیهِ، لا یَسهُو إذا سَها الناسُ»
و بعد آن ، کاری می‌کنم که اصلاً آن‌ها هیچ موقع دیگر من را فراموش نمی‌کنند و دچار سهو و غفلت نمی‌شوند.

- «اُولئکَ کلامُهُم کلامُ الأنبیاءِ، اُولئکَ الأبطالُ حقاً»
کلام این‌ها ، کلام انبیاء است. این‌ها حقیقت هستند، جوانمرد و قهرمان هستند ...


برداشتی آزاد از دسته دوم آیات سوره مبارکه شعرا ...

نثار ارواح طیبه شهدا صلوات ! همین ...