هوالشهید...

« پیشکش به ساحت مقدس مظهر ادب و تعهد ، قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس (ع) »

قال الصادق(ع) للمفضّل أُوصیک بستّ خصال ، تبلغهنّ شیعتی ...

1- بازگرداندن امانت به صاحبش
2- آنچه برای خود می پسندی برای برادرت نیز بپسند
3- این را بدان که هرکاری را پایانی است ، بنابراین از عاقبت آن هوشیار باش
4- تمام امور را حوادثی است ناگهانی ، پس مواظب باش
5- از صعود به کوهی هموار و صاف که بازگشتی ناهموار و مخوف دارد ، بپرهیز
6- هرگز به برادرت وعده ای مده که قادر به وفایش نیستی...




- عهد به معنای التزامی است که در برابر کسی بر چیزی داده یا گرفته می شود . انسان در همه دوره های سن خود می تواند عهد ببندد ، ولی از سن خاصی است که می تواند از قدرت عهد استفاده کند . بر اساس این قدرت ، امکان حمایت و نصرت کسی یا جریانی را پیدا می کند .
- در واقع با عهد انسان قدرت می یابد به صورت انتزاعی از خود برای مسأله ای تعهد بگیرد . گویی انسان در این حالت بیش از یک نفر است . کسی که خود اوست ، برای چیزی از خودش تعهد می گیرد ...
- ممکن است کسی بدون توجه به این دو خود ؛ یعنی خود ِ عامل و خود ِ مراقب ، نسبت به چیزی تعهد بدهد ، در این صورت ضمانتی به آن عهد وجود ندارد .
- کسی که عهد می بندد ، قبلاً قدرت مراقبه با تقوا را تجربه کرده است . لذا عهد بدون کلمه تقوا  و مراقبت بی معناست و تقوا به عنوان لوازم معنایی آن به حساب می آید .
- با عهدی که انسان نسبت به چیزی می بندد ، قدرت شهادت در او زنده می شود.
- عهد حقیقی تنها در صورتی ممکن است که حکمی از جانب حق وجود داشته باشد .
- التزام به رعایت حکم الهی در امر مشخصی  یا  التزام به حق در امر مشخصی ، دو تعریف برای عهد حقیقی است .
- میزان التزامی که فرد خود را به آن مقید می کند ، متفاوت است و بستگی به میزان بهره مندی اش از ذکر و شاهد درونی اش دارد ؛ اگر کسی نتواند از این دو استفاده کند ، دچار نسیان و غفلت نسبت به عهد شده و موفق به ادای عهد یا وفای به آن نمی شود ...
- برای تقویت عهد ، چاره ای جز تقویت شاهد درون برای ادای چنین عهدی نمی باشد ، برای این منظور لازم است انسان خود را با چشم دیگری غیر از چشم خود رؤیت کند . به همین دلیل عهد هایی که انسان برای خود قرار می دهد ، می تواند این چشمان را برای او ایجاد کند . در واقع انسان با هر عهدی ، چشمان نطارتی خود را دو چندان می کند .
- هر قدر کار حساس تر باشد ، نیاز به عهد نیز بیشتر است . هرقدر خطر جدی تر باشد ، مراعات ها بیشتر و تعهد ها سنگین تر است و در صورت تخطی نیز توبیخات جدی تر در انتظار فرد است .
- گاهی عهد گرفتن در نظام انسانی به بی موالاتی ، بی توجهی و بی تدبیری فرد تعبیر می شود .
- گاهی عهد گرفتن در نظام انسانی مساوی محدودیت های بیجا قرار دادن است .
- گاهی عهد گرفتن موجب قطع خلاقیت در فرد می شود .
- برای فعال شدن شاهد در درون ، لازم است فرصت های فراغتی برای گفتگو با واعظ درونی(شاهد درون) به خود اختصاص داده شود ، زیرا برخی آنقدر مشغول دنیا و برنامه های مختلف می شوند که امکان ارزیابی را از دست می دهند .
- نداشتن شاهد درونی و یانقص آن ، باعث افراط در ادای عهد و یا تفریط نسبت به آن می شود ، و البته اغلب اوقات به تفریط و از دست رفتن عهد منجر می شود .
- گاهی فرد خود را بسیار ملتزم به عهد هایش می داند و به دلیل نداشتن شاهد درونی ، اصلاً راست نمی گوید ... شاهد درون میزان صدق و کذب انسان در ادای به عهد است و به تحقیق فعال کردن چنین شاهدی منجر به تعیین حریم عهد و دوری از افراط و تفریط نسبت به آن می شود .
یا من وفی ببیعته

یه مدتیه به شدت احساس نیاز به عهد پیدا کردم . اینکه با خودم تعهد کنم و کاری رو با ضوابط و قوانین مشخص انجام بدم . فرقی نمیکنه چی باشه ، دارم سعی میکنم با این کار " بلوغ " خودم رو تو عهد بالا ببرم و از شکسته شدن عهد نترسم ... البته عهدهام اونقدرها هم عهدهای بنیانی نبوده ، ولی اثرش رو روی مثله منی که روی قول هاش زیاد نمیشه حساب باز کرد گذاشته و احساس میکنم وضعیت بهتر شده ...
یادم میاد اون اوایل که بنا رو به چله دعای عهد و یا چله نماز غفیله و زیارت عاشورا و .... میذاشتم و عهد هام شکسته میشد ؛ حسابی احوالاتم پریشون میشد و میرفتم تو احوالات کوفیان سال ۶۱ ! و البته از این سرزنش چنان گوشه گیر و زمین گیر می شدم که از انجام وظایفم هم باز میموندم !!! و همین حس ، چنان خوف و ترسی برام ایجاد میکرد که تا مدت ها سمت این چله ها هم برنمیگشتم ... تا ماه رمضان دو سال پیش ....
اولین باری که موفق شدم یه چله دعای عهد رو با موفقیت! به سرانجام برسونم ؛ ولی در کمال ناباوری ، احساس فتح نداشتم و خودم رو پیروز نمیدونستم... قلباً و حقاً تعریفی از " بلوغ عهد " نداشتم تا اینکه همینطور دست به عصا و خوفان!! سراغ عهدهایی رفتم که از تحقق شون مطمئن بودم و در واقع ، خودم رو متعهد به اون عهدهایی میدونستم که " خودم " با اطمینان از موفقیت نهایی انتخابشون کرده باشم ؛ و در کمال غفلت ، معیاری برای سنجش حق و باطل بودن اون عهدها و یا اینکه باید زیر بار عهدهایی برم که تقدیر و حکمت خدا و یا رسالتی که رو دوشم گذاشته شده ، نداشتم ...
البته این وسط ها ، برداشت های غلط از مفهوم عهد و تعهد ( که تو این سال ها توی منبرهای هیئت و اعتکاف و کلاس های تدبر در قرآن و عهدهای تشکیلاتی و تعهدهای برادری که بینمون بسته میشد و دوام پیدا نمیکرد و عهدهای با شهدا و ... ) و تعبیرهای وارونه و بدون تایید خودم از این نعمت ، باعث شد تا حسابی از اصل قضیه دور بشم و فرصت رشد کردن و رسیدن به بلوغ تو این زمینه رو از دست بدم ...
تا ولادت حضرت علی اکبر(ع) پارسال....
آقا کاظم اومد یه بحث علمی درباره " بلوغ عقلی و عاطفی و لبی " رو مطرح کرد و تقریبا همه معادلاتم رو بهم ریخت! حسابی از هپروت خودم خارج شدم و وارد یه فضای ایمانی ِ تازه شدم ؛ فضایی که رشد آدم ها تو اون " مراتب و درجه " پیدا میکنه و آدم ها اگر خودشون رو توی یه نظام رشد در نظر بگیرن ، حتی خطاها و بدعهدی هاشون هم میتونه یه عاملی باشه برای " رشد سریع تر " و " بلوغ بیشتر " ... اونقدری که این خطاها و بدعهدی های مرتبه ای ، حاضرشون کنه برای آزمون کربلا و دعوت و عهد کوفی...
بعد اون بود که توفیق مطالعه دوره ۶ جلدی کتاب های رشد نصیبم شد و سریع یه چله دعای عهد با یکی از برادران عزیز شروع کردیم و الحمدلله به سرانجام رسوندیم و بعد از اون هم عهدها و چله های دیگه ...
این روزا بدجور احساس نیاز به عهد دارم ، عهدی که هرچی هست و هر ضابطه و قانونی داره ( البته با تعریف و حدود الهی و ایمانی ) منو به بلوغ و رشد برسونه و از این " خوف لعنتی شکست " خلاص کنه ... 
با نظر و مشورت دو سه تا از برادرا ، یه چله عهد برای اردوی راهیان نور شروع کردیم که از ۴۰ روز قبل اردو ، روزی یه سوره حشر بخونیم ... هرچند که من روز ۳۱ ، چله ام شکسته شد و احساس باخت حاصل از این خرابکاری! از قضا شدن نماز هم برام بیشتر بود و قرائت روزی دوبار سوره حشر از فرداش هم تسکین بخش نبود ؛ ولی همین که فهمیدم ایراد کارم توی این مدل عهد کجاس ، احساس فتح و ظفر دارم و از این " به ظاهر خرابکاری " احساس رضایت دارم ...
این روزا خیلی دوست دارم متعهد باشم ، چون وقتی عهد میبندم و متعهد میشم ، " شاهد ِ غیر شاهد ِ " درونم فعال میشه و هرچی شاهد درونم فعال باشه ، بیشتر در معرض حق قرار میگیرم و از غیر حق دور میشم....
قصه میدون قرآن طلائیه هم از همین جنسه .... فرصت محدود خلوت فردی در طلائیه رو نه به سه راهی شهادت اختصاص دادم ، نه به روضه و مناجات فردی و جمعی ، نه به روایت شنیدن و .... ترجیح دادم برم میدون قرآن وسط طلائیه تا ببینم از سفره قرآن در جوار قتلگاه شهدا چی نصیبم میشه و چطوری میتونم حق التماس دعای مخصوص طلائیه رو تو این وقت محدود ادا کنم  ...
وقتی خوشحالی خادم قرآن طلائیه از تقبل قرائت جزء قرآن و دیدم ، بیشتر خوشحال شدم و بقیه بچه هایی که داشتن به سمت اتوبوس برمیگشتن تا سر ساعت به قرار برسن رو هم به این نعمت مبتلا کردم ... بالاخره اینم یه مدل تعهد بود دیگه! شاهدش هم خود شهدای طلائیه....
شاید الآن فهمیدم چرا اینقدر این روزا حال و روزم کربلایی شده... دوست دارم این بار که بعد از سختی و مشقت ظاهری زیارت ، اولین نگاهم به گنبد قمر منیر بنی هاشم(ع) افتاد ، کوله بار عهدها و بدعهدی هام و با افتخار نشون حضرت بدم ؛ نه کوله بار خطاها و کم کاری ها و ناامیدی ها و آرزوهای حلال دنیایی و بدبختی هام و ...
بعدشم سرم و بندازم پایین و بجای درخواست مغفرت و شفاعت ؛ به یاد مشک پاره زیر لب بگم :
" السلام علیک یا من وفی ببیعته ... "